بوی ماه مدرسه همیشه برای همه ما سرشار از خاطرات کودکی است. فرقی نمی کند پیر باشیم یا جوان، انگار اول مهر برای خودش داستانی دارد جدانشدنی. داستانی از روزهای اول ورود به دنیایی جدید با چاشنی های منحصر بفرد خود از گریه گرفته تا لبخندهای فراموش نشدنی معلم سال اول. از این رو هر کس به طریقی این روز را گرامی می دارد. به بهانه این روز خجسته، می خواستیم مطلبی بنویسیم که از دفتر جناب آقای سالاری با تحریریه ارگانیان تماس گرفته شد که ایشان مثنوی زیبایی در خصوص آغاز سال تحصیلی در سال ۷۲ سروده اند و در صورت امکان منتشر کنید. از این رو این مثنوی زیبا را مهمان نگاه مهربان همشهریان بهبهانی می کنیم و آرزو می کنیم که سال جدید تحصیلی، آغاز راهی برای تحقق مسیر علم گرایی فرزندان این مرز و بوم برای اعتلای ایران عزیز باشد.

مثنوی “مرزبان دانش” :

من نه از تصمیم کبری(۱) داشتم

نی خبر از آب و بابا داشتم

طفلکی بودم زبانم بسته بود

راه می‌رفتم ولی آهسته بود

ره یکی بود و دو صد بی راه بود

کودکان را یک نفر همراه بود

مکتبی(۲) بودم دبستانی شدم

غنچه‌ای بودم گلستانی شدم

آفرین گویان زجهلم کاستند

مشق کوکب خانم(۳) از من خواستند

یاد دارم از دبستان آمدم

خسته بودم زیر باران آمدم

گریه کار ناودان خانه‌مان

سیل غم سیلی‌زنان و بی‌امان

وقت باران اشک بودی حاصلم

چکه چکه خونی از سقف دلم

چون‌که‌وقت خــــــــواب ما سر می‌رسید

موجی از آوای تُندَر می‌رسید

خواب از چشمان ما پَر می‌گرفت

پای تا سر گویی آذر می گرفت

از تگرگ و باد و باران تا سحر

بیم‌ها بر جان ما می‌زد شرر

آذرخش از آسمان بر می‌جهید

خرمن دل را به آتش می‌کشید

اشک مجنون می‌رسید از آسمان

در مسیر نقشه رنگین کمان

آی باران آی باران آی داد

ای خدا فریاد از باران و باد

پای من را کفشی از چرمی نبود

قامتم را پوشش گرمی نبود

جای جای قوری ما بند بود

بند بندم غصه اما پند بود

شهد قند و رنگ چای و بوی نان

بود رنگ و بوی ایمان در میان

“لقمه گرمک” (۴) بود گاهی شام ما

قوت درویشانه‌ای در کام ما

مادرم می‌گفت وقت بامداد

غیر ذکر یاعلی حرفی مباد

او که از کار دمادم خسته بود

بی‌ریا بر بوریا بنشسته بود

روزها در کار و شب‌ها در نماز

جرعه‌ها سر می‌کشیدی از نیاز

مادر اما مهر ناب ناب بود

کینه‌اش نقشی به روی آب بود

جرعه‌های او زلال و معنوی

نوش می‌کردیم گویی مثنوی

بازی ما ” تی تی “(۵) و ” هفسنگ” (۶) بود

آزها و کینه‌ها بی‌رنگ بود

کودکانه دور هم کف می‌زدیم

همره احساس خود دف می زدیم

نی‌لبک بر لب به هنگام بهار

در میان نرگسان “نرگزار”(۷)

میوه باغ وفا بی‌حس نبود

نزد ما گل بهتر از نرگس نبود

این یتیمک بس مرارت‌ها کشید

تا که طعم زندگانی را چشید

دیده بر روی معلم باز شد

درس و مشق معرفت آغاز شد

او دگر جای پدر را می‌گرفت

دست این بی بال و پر را می‌گرفت

یاد آن روزی که گفت آموزگار

دل بدار از آب و رنگ روزگار

همچو ابری می رود ایام ما

گه به کام دیگران گه کام ما

“حیف آن دوران شبنم بار رفت

روزهای آبی دیدار رفت(۸)”

حیف ایام طلایی‌مان گذشت

روزگار همگرایی‌مان گذشت

نو بهاران نرم نرمک دور شد

چون شتاب بادبادک دور شد

تا نگاهی زیر و رو کردم گذشت

دورخیز آرزو کردم گذشت

وه کجا شد روزگار کودکی

ای دریغا از بهار کودکی

های و هوی بچه ها یادش به خیر

” ظهریا زندانیا ” (۹) یادش به خیر

درس دهقان فداکار آفرین

برف و سرما مرد بیدار آفرین

یا معلم دفتر دل باز کن

قصه ” عمو حسین ” (۱۰) آغاز کن

زنگی از روی صداقت مو به مو

شرح چوپان دروغین(۱۱) را بگو

گرگ‌های دور آبادی ببین

کرکسان خصم آزادی ببین

گرد اقلیم جوان و نوجوان

این شبیخون شغالان را بران

مرزبان   خطه  دانش تویی

دیده‌بان جبهه ارزش تویی

ای که دانش زیوری بر نام تو

من کجا و ارتفاع بام تو

کلک من از شرح حالت خسته شد

از بلندای کمالت خسته شد

تو نگاری نازنینی بی بدیل

“دست ما  کوتاه و  خرما  بر  نخیل”(۱۲)

 

سروده دکتر عزیزالله سالاری

 

پانوشت ها :

(۱)از درس های معروف فارسی در کلاس دوم دبستان.

(۲)چند ماهی پیش از رفتن به دبستان به مکتب رفتیم.

(۳)ازدرس های شیرین و به یاد ماندنی در دوم دبستان.

(۴)تکه ای از نان تیری که پس ازگرم کردن ، لقمه می کردیم و زود خشک می‌شد و به همان حالت می ماند.

(۵)و(۶)  دو بازی محلی شهر بهبهان ،بازی تی تی همان بازی “ضو ” در میان تهرانی هاست که شباهت بسیاری به بازی کبدی دارد. بازی هفسنگ هم همان هفت سنگ است.

(۷)مخفف نرگس زار ؛منطقه ای در دشت بهبهان که گذرگاه امام رضا (ع) بوده و نرگس های خودرو و بی مانندی دارد .

(۸) ازشاعر نامور روزگارمان ، استاد احمد عزیزی.

(۹)وقتی نوبت صبح به دبستان می رفتیم به نوبت ظهری ها فخر می فروختیم و با ضرباهنگ دست بر کیف و کتابهایمان، می گفتیم ظهریا زندانیا ، صبیا ( صبحی ها ) خوشحالیا.

(۱۰) و(۱۱)  از درس های ماندگار در کلاس دوم دبستان.

(۱۲) مصرعی از حافظ شیراز.