متنی را که تا دقایقی دیگر از خاطر می گذرانید چکیده ای ست از مجموعه مقالات به نام”دهبهان”که سعی شده با چاشنی ادبیات نوستالژیک به کاوش و انتروپولوژی(مردم شناختی)میدانی بهبهان بپردازد.امید آن را دارم که مخاطبان این ناچیز تر از تحفه را از نگارنده قبول دارند.

باز هم قصه ی پر درد بهبهان.روایتی خسته کننده در تراژدی تکرار.آنقدر گیج می زنم که کوچه و خیابان را از یاد بردم.چرا اینجا همه چیز و همه کس و نا کس به هبوط می اندیشند؟

راه میوفتم باز هم پرسه پشت پرسه!عبور از آسفالت های که به همه چیز می مانند جز آسفالت.آنقدر بوی لجن و زباله را در این شهر استشمام کرده ام که حتی رویاهایم هم به لجن کشیده شدند. نمیدانم تاوان چه گناه نکرده ای را پس میدهم که در این فیزیک ناجوانمردانه ی جغرافیایی نفس میکشم.

خدایا توبه برای تمام گناهانی که نکردم! خدایا توبه برای آن همه بوستان هایی را که در این شهر نظاره نکردم.

خدایا توبه برای تک تک آرزوهایی که در این شهر به قتل رساندم.

خدایا توبه برای آن همه اندیشه ای را که در نطفه خاموش کردم.

خدایا توبه برای به در آویختن آزادی همه ی دختران این دیار که ملجا و رجائی جز گوشه ی از یک خانه ی پدری بیش نداشتند.

خدایا توبه برای تک تک تلخی هایی را که به باد شیرینی اجباری کشاندم. همه ی کور سوها و امیدها،تمام گذشته و آینده،همین حالا و فردا،اصلا” به تمام ثانیه ها سوگند که روح و نفس سنگین بهبهان بهترین بهانه برای زیستن در این ویرانه ی آباد است.ولی به شرطی که علی آباد هم ده شود…!!!

علی آباد،خانه ات آباد یادت هست که حتی تو را ده نمی خواندند؟راستی آباد شدی؟آزاد شدی؟….. علی آباد؟ما هم دهی داریم به نام بهبهان آباد!همه چیز دارد ده ما.آب داریم،نان داریم،زمین داریم،هر چه را تو بگویی داریم…

در این ده آباد مرده ایم،از خوشی های گاه به گاه،علی آباد حال همه ی ما خوب است،اما تو باور نکن. علی آباد می بینی چرخه ی روزگار آنچنان چرخید که از بی کسی دارم با تو راز دل می گویم.من از میان پرندگان تو را انتخاب کردم شاپرک.

راستی علی آباد،خانه ات آباد!برای من بگو همانند ده من در کوچه هایت سیاست را بازی می کنند؟بر سر منافع روستایت گل یا پوچ می زنند؟

راستی شما هم شالکو دارید؟ما شالکو داریم و هر روز بازی می کنیم به قدری یکدیگر را بر سر در پیشرفت می زنیم تا خسته شویم!در ده ما هفت سنگ ما با هفت سنگ شما اندازه هفتا آسمون فرق می کنه ما باید هفت سنگ به سر یکدیگر بکوبیم تا به مقصد نرسیم.

علی آباد؟ جانم برایت بگوید که خسته شده ام از دهبهان خودمان کاش زمانه بر می گشت و جلال آل احمد در نفرین زمینش می گفت به خیالت بهبهان ده است؟! علی آباد سرت را بیاور می خواهم نغمه خوان برایت بخوانم.ولی بین خودمان باشد:

دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من

گر از قفس گریزم کجا روم، کجا من؟

کجا روم که راهی به گلشنی ندانم که دیده برگشودم به کنج تنگنا من

ز من هر آنکه او دور ، چو دل به سینه نزدیک به من هر آن که نزدیک، ازو جدا، جدا من!

نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی که تر کنم گلویی به یاد آشنا من

ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟ که گویدم به پاسخ که زنده‌ام چرا من؟

ستاره‌ها نهفتم در آسمان ابری دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من

خانه هایتان آباد.خداحافظ همین حالا