این مقاله روایتی است بر مظلومیت نسلی از دختران و زنان این دیار که علی رغم مستعد بودن اندیشه و گفتارشان در لابلای روزمرگی مغفول مانده اند. این مقاله پیش کش به تمامی دختران و زنانی که در این تبار با تمام معضلات جاری خود نفس میکشند.ما متهم هستیم؟! متهم هستیم که سقف زندگی را برای این جماعت کوتاه ساختیم.متهم هستیم که هنوز جنسیت را مخاطب می گیریم و نه شخصیت را.متهم هستیم که برای تمام زنان و دختران هم تبارمان روشن فکر میشویم و نوبت به خودمان که میرسد غیرتی و ناصر ملک مطیعی…  ای کاش دوباره دکتر شریعتی می گفت پدر مادر شما متهمید. و ای کاش میگفت ما همه متهمیم؟!!! عقلای علم روانشناسی بر این باور هستند که طی یک دوره ی 5 تا 7 ساله ایده آل ها و ارزش های انسانی برای هر شخص دچار تغییرات اساسی می شود که با بسط دادن این نظریه به حیات مادی می توان مستندات بسیاری اعم از تغییر در ذائقه،نوع گرایشات به موضوعات اجتماعی،تغییر رنگ و پوشش های ظاهری را به طور واضح در شخص مشاهده کرد.از این رو تغییرات نیاز مبرم به مهیا ساختن شرایط و حتی فیزیک انعطاف پذیر برای نیل به رسیدن تغییرات خواهد داشت.بی شک دخترانی که از مرحله نوجوانی عبور کرده اند علایق و سلائق خود را دستخوش تغییرات اساسی کرده اند که با یک رویه ی ایده آل گرایی بتوانند به خواسته های به جای خود برسند.اما همه چیز به تولید افق های ذهنی ختم نخواهد شد و هنگامی که پای به عرصه عمل میگذارد نیک میداند که کار عبث را با چه مصداقی تفسیر کنند.تازه میفهمد که برچسب خوردن از سوی مخاطبان اجتماعی چه طعمی دارد.تازه میفهمد معنی نگاه های سنگین یک پدر یعنی چه،تازه میفهمد زن همسایه نگاهش برای خود یک شاهنامه می شود از حماسه ی حضور او در خیابان های شهر!!!!تازه میتواند دریابد که متولی تولید امنیت است و یا مصرف کننده ی آن؟ پر پرواز دختران این تبار در یک ازدواج موفق بیش نخواهد بود که با آن بتواند افق آرزوهایش را رصد کنند. بتواند برای یک بار هم که شده معنی پرسه های شبانه را بچشد. بتواند آزادانه بخندند و نفس بکشند.بتواند آزادانه خودش مقصد سفرش را تعیین کند.لااقل بتواند خود خودش باشد. همه آمال او در گرو رسیدن معشوق خود با اسبی سفید می بینند که از پشت کوههای تنگ تکاب می تازد تا او را به سوی خوشبختی ببرد.لحظه ای تامل!!!اگر ازدواج او به موفقیت نرسید چه؟اینجاست که تراژدی تلخ برای دختران آغازیست بر پایان تمام خانه های رویایی که با خون دل و وام گرفتن از رویاهایش در ذهن ساختند…

dokhtaran-1

بهبهان با آن همه وسعتش تبدیل به زندانی کوچک برای دختران هم تباری من شده است.همه ی آنها به حبس ابد در این زندان های عمومی محکوم شده اند.محکوم شدند به سی سال برچسب خوردن،محکوم شده اند که شب ها به زور تاریکی در کنج اتاق آرام بگیرند و با رویاهایشان سر کنند و با عروسک های چند نسل پیشش درد دل.دختران را باید به عنوان یک شهروند به تمام معنا پذیرفت و به تمام نگاهش به چشم یک انسان نگریست و نه یک زن!!! عدم وجود فرهنگسراها،پارک های بانوان،و کانون های از این حیث برای جامعه زنان در این شهر به شدت احساس می شود.بی شک دادن سرویس ها اجتماعی و مهیا ساختن بستر حضور بانوان تهدیدهای اجتماعی را تبدیل به یک فرصت بکر برای جامعه شهری بهبهان خواهد کرد.نگارنده بر این اعتقاد است که دمیدن روح تازه به روان خسته ی این قشر برکاتی بس شگفت را به همراه خواهد داشت.ورزش پیاده روی نمونه بارز و مشهود این عقیده بود که جامعه زنان و دختران بهبهان به شدت تشنه ی حضور در اجتماعات هستند تا حتی برای خود اثبات کنند که هنوز زنده اند.با توجه به جمعیت قابل توجه این قشر از جامعه به نظر می رسد رسانه های اجتماعی و گروهی در حال حاضر باید رسالتی جز اعتلای حق این عزیزان را در دستور کار قرار ندهند بلکه توانستند با فریادهای خود به گوش مجموعه شهری برسانند که زن بودن گناه نیست که باید یک عمر تاوان جنسیت خود را به جامعه پس بدهند. ما همه دروغ گفتیم،اینجا کسی فمنیست نیست!!! دروغ گفتیم که زنان می توانند، چون نمیگذاریم که بتوانند!!! دروغ گفتیم که عرصه برای حضور شما مهیاست!!! دروغ گفتیم که عالم هنوز مدهوش اندیشه های شماست!!! دروغ گفتیم که شما هنوز امید دارید!!! دروغ پشت دروغ گفتیم چون شما چیزی نگفتید!!!زندانی بند بهبهان، جرم ها را ما کردیم و محکومیت ها را شما باید بکشید!!!

در پایان قطعه ای از سهراب سپهری را تقدیم به همه ی دختران این دیار مییکنم با شد که دگر هیچ وقت حوضشان بی آب نماند:

رفته بودم سر حوض تا ببینم شاید ، عكس تنهایی خود را در آب ، آب در حوض نبود .

ماهیان می گفتند: “هیچ تقصیر درختان نیست.” ظهر دم كرده تابستان بود ،

پسر روشن آب ، لب پاشویه نشست و عقاب خورشید ، آمد او را به هوا برد كه برد.

به درك راه نبردیم به اكسیژن آب. برق از پولك ما رفت كه رفت. ولی آن نور درشت ، عكس آن میخك قرمز در آب كه اگر باد می آمد دل او ، پشت چین های تغافل می زد، چشم ما بود.

روزنی بود به اقرار بهشت. تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی ، همت كن و بگو ماهی ها ، حوضشان بی آب است.