کوچه پس کوچه های قدیمی شهر من بوی صداقت و مردی و آزادگی میدهد.بافت قدیم تار و پودش از جنس اخلاق و مردی بافته شده.دیر زمانی نیست که بافت نوین شهری در این دیار حاکم شده ولی چه زود و به تلخی گذشته را در طاقچه ی ذهن قاب کردیم.تمام افتخارات تاریخ و گذشته ی شهر پیش کش به تک تک لحظات افتخار هم دیاری های عزیزم باد.ای کاش هیچ وقت آشپزخانه های مدرن جای مدبق های دیروز مادر بزرگ هایمان را نمی گرفت تا باز هم بوی ناب تبدون ها و کتلک ها، عالم را مدهوش خود می کرد.نمیدانم هنوز گزارتان به کوچه های تنگ و تاریک این شهر می افتد؟کوچه ها به همان اندازه که تنگ تر میشدند صمیمیت هم فوج فوج هجوم میاورد به دالان های تنگ خانه ها.آبخروایی که تا چند دهه پیش مردمان ساده دل و مهربان این دیار در آن غسل میکردند امروز تبدیل به پژوهشگاه زیست شناسی بکری شده است که میتوان میلیون ها میکروب جدید را در آن شناسایی کرد.بهبهان و بهبهانی گویی با گذشته ی خود سر پیکار دارد؟!
امروز بهبهان هیچ شباهتی به دیروز وزین خود ندارد که ندارد.شهری که به زادگاه ارواح شبیه تر میماند تا یک شهر، گویی سر سامان ندارد.هنوز قصه های ناب و حماسی ، از عزت و اعتبار دیروزمان در گوشهایمان آهنگ خوش صمیمیت را می نوازد.چه کسی با خود اندیشه میکرد که آنقدر از دیروزمان دور شویم که قصه های همین امروزمان سراسر نوای دیروزمان باشد.شهر فقط از حیث فیزیکی گسترده شد و نه از حیث اندیشه و عمل!!!کاش همتی می شد که بیش از آنکه در اندیشه ی گسترش محدوده ی جغرافیایی بودیم در اندیشه ی گسترش ذهن های خلاق می بودیم.شهر به قدری توسعه یافت که بشیرو نذیر اینک همسایه ی دیوار به دیوار ماست!!!شهر من تشنه ی صداقت دیروزش است،شهر من تشنه ی پشتکار مردمانش است،شهر من مرا هر صبح سحر فریاد میزند و مرا می خواند و من هم که مثل تمام سحرگاهان سر بر بالین دارم و خواب خوش فردا را می بینم غافل از آنکه فردا از همین سحر آغازی دوباره میکند.خواب های این دهه ی معاصر همه خواب های ضعف و پریشانیست بر تارگ رویاهایم خواب هایی که نوستالژیک ترین آنها همه بوی خوش دیروز دارند.نادر شاه اگر امروز دیار من را میدید هرگز نمی گفت که بر همه ی ایران منت دارم جز مردم بهبهان؟؟؟هم کیش و هم یار من برخیزیم و اسباب خواب را برچینیم و مطلع فجر را ما بیدار کنیم،باشد که سحر در انتظار ما باشد و نه ما در انتظار سحر!!!براستی از دیروزت خبر داری؟هنوز در کوچه پس کوچه های شهر نفس های آخر بهبهان سترگ را میشنوی؟

بافت قدیمی بهبهان

بافت قدیمی بهبهان

بهبهان صدایت میکند،به ندای آخرش گوش ده.تغییر را از خود آغاز کن و به دیگران هم الهام کن.آگاه باش و آگاهی بخش.بیدار باش و بیدار کن.همت کن و همت را ببخش.بلکه بهبهان را جانی تازه بخشیدی و بخشیدیم تا دوباره سرو بلند فرهنگ و انسانیت را در آغوش کشیم.براستی با خود اندیشه کرده ای که برای دیارت چه کرده ای؟براستی دیارت را میشناسی؟بین خودمان باشد فلان دیوانه ی شهرمان را میشناسیم ولی غافل از فلان عارف شهرمان شده ایم!!!بین خودمان باشد میتوانی شهری که در آن نفس میکشی را در چند سطر خلاصه کنی؟براستی میدانی که بهبهان سربلند نوستالژیک ترین واژه ی عالم شده؟همان عالمی که بهبهان معنایش می بخشید،همان عالمی که زمینش تاب وزن وزین بهبهان را با آن همه عالم و شاعر و عارف و مردان مرد را نداشت.صبحت بخیر هم دیاری گرچه امیدی به سحرخیزیت ندارم.چه بخواهی و چه نخواهی سحر می آید و می رود ولی خواستن یا نخواستن برای بیدار شدن با تو….بیاموزیم که تغییر را از کنج خانه هایمان آغاز کنیم و برایش هزینه کنیم.بهبهان پیش از آنکه تشنه ی تغییر در فیزیک خود باشد،بی شک تشنه ی تغییری شگفت در اندیشه ی همه ی ساکنانش است.در این چند دهه ساکنان این دیار فقط به دنبال تغییرات اساسی در حیات مادی و معنوی خود بوده اند و برای اعتلای این مهم کوچکترین گامی را بر نداشته و در مقابل مدعی آن هم شده اند.حیات جاری مردمان این دیار به آن بنده خدایی می مانند که چندین سال به زیارت امام رضا می رفت و از امام رضا عاجزانه درخواست می کرد که در فلان بانک مبلغی را در قرعه کشی برنده شود،پس از چند سال ندایی خطاب به آن بنده ساده لوح رسید که ای مرد لااقل به بانک برو و حسابی در آن بانک باز کن تا مرادت را بگیری!!!در این مجال صحبت را کوتاه میکنم و اسباب خستگی را برای مخاطبان عزیز فراهم نمی کنم.باشد که انشاالله با آگاهی و پشتکار به استقبال آینده ای روشن برای بهبهان و بهبهانی برویم. .

 

پی نوشت: این نوشتار، چکیده ای از یک مقاله چند صفحه ای است که انشاالله در مجالی دیگر منتشر خواهد شد.