روی مبلی آرام نشسته است و به تبلت اش مشغول است ؛ تو گویی به دنبال کلماتی جدید می گردد . حواسش به دور و برش نیست، وقتی که صدایش می زنم ، سریع سرش را بلند می کند و لبخند می زند.
عنایت چرزیانی، شاعر جوان شهرمان، از آن هنرمندانی است که ، به تصریح بعضی شاعران پیشکسوت شهر و شاعرانی از دیگر شهرها ، این مایه را دارد که با تلاشها و خلاقیتش ، در آینده ای نه چندان دور ، در منظومه ی شعر کشورمان سری میان سرها داشته باشد و خوش بدرخشد . ۲۳ سال دارد ، و این آغاز راه هنری اوست . او ضمن آشنایی نسبتاً خوبش با ادبیات کلاسیک ، و مطالعه ی تئوریک در حوزه ی ادبیات ، توانسته در غزل سرایی که به آن تعلق خاطر بیشتری دارد ، با سوژه یابی ها و تصویرسازی ها و لحن خاص خود ، آثار زیبایی بیافریند .
آنچه در زیر می خوانید ، در واقع گپ و گفتی دوستانه است که صورت مکتوب و مصاحبه به خود گرفته است . در این گپ و گفت ، تقریباً از هر دری سخنی رفت و ، بعد از اینکه دستی به سر و روی مکتوب صحبت ها کشیدیم ، متن به این صورت سر و سامان پیدا کرد .
عنایت چرزیانی شعر را چه می بیند ؟ شعر را چه می فهمد ؟
شعر برای من نه آن جایگاه والایی را دارد که نمی شود در ساحت اش جسارت کرد ، و نه به آن برداشت عام زده و تفریحی که شعر را و هنر را تفنن و تفریح می بینند . به نظرم شعر چیزی جز شعر و همه چیز نیست ؛ چیزی جز شعر نیست یعنی اصالت هنری آن و همه چیز بودن شعر یعنی پوست چیپس .
چنین برمی آید که به عنوان شاعری که چند سال در این رشته ی هنری دستی بر آتش داری ، قائل به یک تعریف مشخص و دقیق ، از شعر نیستی ؟ بالاخره باید یک تعریفی ، هر چند نادقیق ، از شعر به دست داد تا تفاوتش را با دیگر هنرهای کلامی باز شناخت .
من از این رو تعریف دقیقی نمی دهم و ندارم که تجربه ثابت کرد نمی شود موضوعات این چنینی را تعریف مشخصی برایشان پیدا کرد . مثلن پیشینیان ما شعر را کلام مقفا و موزون می دانستند ، ولی ما امروزه بعد از جریانات شعر نو ، شعرهایی می خوانیم که نه مقفا نه موزون هستند . به همین خاطر ممکن است ما هم تعریفی از این مقوله داشته باشیم که آینده گان به ریشخند اش بگیرند . قطعیتی برای موضوعات هنری وجود ندارد ، چرا که مکاشفه های درونی هنرمند و میدان دید اوست که همه-هر- چه گی هنرش را به وجود می آورد . تعریف همیشه به یک موضوع جمعی مرتبط است نه شعر که یک مقوله ی فردی ست.
از این موضوع در می گذریم . نظرت درباره ی شعر دو دهه ی اخیر ، در گرایشها و جریانهای مختلف ، چیست ؟ پیش روی ها ، ویژگی ها ، پتانسیل ها و موانع رشد و بالندگی اش؟
به سوالات کلی باید جواب های کلی داد . این را آز آن رو می گویم که در این یکی دو دهه با جریانات متفاوتی درگیر بودیم و هستیم ، ولی از آنجا که خود من بیشتر گرایش به غزل دارم در این مورد صحبت می کنیم . خب بعد از جریانات غزل نو که با سیمین بهبهانی و حسین منزوی به اوج خود رسید ، شاعران دیگر جریان غزل فرم و مدرن و پست مدرن را به وجود آوردند که پیشروی ها و ایده هایی گاهن نیمه کاره هم داشتند ؛ گاهی فقط در همان حدّ ایده ماند و جامه ی عمل به آن نپوشاندند ، و در برخی مواراد هم به اوج خود رسید و موفق عمل کردند .
موضوعی که ذهن من را این مدت درگیر خود کرده مد زدگی های عجولانه ای ست که در این یکی دو دهه در ادبیات و شعر، سردرگمی و بگیر وببند های مثبت و منفی شده ، به جا گذاشته است . ببینید جریانات فکری و ادبی ای که پایه های مانیفستی شعر ما هستند ترجمه های آثار و آرا اندیشمندان غربی ست و این اندیشه ها هیچ گاه درونی شده ی بستر اجتماعی ما نبودند و یا کمتر بوده اند . به همین خاطر می بینیم در این بازه ی زمانی کوتاه چندین و چند ژانر ادبی به وجود آمدند که هر کدام به دنبال ارائه ی ژانر دیگر از میدان به در رفت و آنگونه که می باید و می شاید تجربه و بررسی نشد . ولی از اوایل دهه ی نود می بینیم سر و صداها تقریبن خوابید و باندبازی ها تقریبن از بین رفت ؛ شاید می خواهیم در پایان یک قرن پرماجرا ، این اواخر به یک جمع بندی برسیم .
دلیل این به قول تو مدزدگی ها و سردرگمی ها چیست ؟
می تواند ریشه در جهانی شدن داشته باشد . این بسیار افق و چشم انداز خوبی ست ، ولی درشعر ما بنابر بستر اجتماعی ما رویه ی دیگری پیدا کرده ست ، چرا که هم می خواهیم شعر در مدح پادشاهان با یک لحن خراسانی داشته باشیم و هم می خواهیم در این شعر مثلن از آرای فلاسفه ی اگزیستانسیال استفاده کنیم . خب می بینیم که این دو هیچ ربطی به هم ندارند و دلیل این ربط نداشتن ، نبودن امرِ تجربه و نداشتن بستری فراهم برای درونی کردن این مقولات است . از طرفی با مد شدن یک نوعِ شعری و بزرگ شدن شاعرِ داعیه دار و پی ریزی مانیفست و مؤلفه های آن ، سیل انبوهی از شاعران دیگر به سمت اش کشیده می شوند و بعد از دو سال می بینیم همه مثل هم می نویسند ، و بعد از سه سال نه خبری از آن نوعِ شعری هست و نه شاعران آن .
شرایط اجتماعی- اقتصادی و نوع نگاه اکثر مردم به ادبیات و شعر ، چه تاثیری می تواند بر فعالیت ادبی شاعران و شعرشان داشته باشد ؟
بستراجتماعی شامل همه ی کنش ها و واکنش هایی ست که در یک اجتماع بر یکدیگر و در یکدیگر تاثیر می گذارند . مثلن اینکه ما یک کشور تولید کننده از لحاظ اقتصادی نیستیم می تواند تاثیر داشته باشد که از لحاظ زبانی مثلن کلمات جدید به وجود نیاوریم ، چون با تولید یک شیء جدید است که وادار به تولید واژه ی جدید می شویم و یا اینکه به دلیل نداشتن زبان مولد ، کشوری تولید کننده از لحاظ اقتصادی نباشیم ، چرا که به قولی مرز جهان ما مرز زبان ماست و، هرچه این زبان قابلیت های بیشتری داشته باشد جهان ما هم . پس ناچاریم وضعیت هنری خود را نسبت به وضعیت اجتماعی که در آن می زییم بررسی کنیم.
در جواب اینکه نوع نگاه مردم در این امر دخیل است ، بهتر است بگوییم کدام مردم؟ مردمی که امروزه به طور کلی مصرف کننده های منفعلی هستند یا مردمی که میل به مشارکت در ایجاد یک امر دارند . خب ما می بینیم در جهانی که از طرفی بنیادگرایی سعی بر وجود آوردن و مهم جلوه دادن تعصبات قومی و… دارد ، یک عده چسبیده اند به همان گذشته های دور و تعصبات قومی خود ، و در این عصر بودن شان و استفاده کردن شان از امکانات مدرن یک سوء استفاده ی صرف برای راحتی خود و گسترش ایدئولوژی خود است . مثلن در عربستان بالاترین سیستم ماشین وجود دارد ولی زن حق راننده گی ندارد . از طرفی دیگر ، سرمایه داری همه چیز را به نفع خودش مصادره کرده ست و مردم در به وجود آوردن پیرامون خود تاثیری نمی گذارند . معماری هیچ فروشگاه زنجیره ای بنابر ایده های مردمی نیست ، ولی همه ی مردم در همین فروشگاه ها خرید می کنند. موزه ها ، گالری ها و کنسرت ها تبدیل شده اند به مکانی برای کسب درآمد . بنابرین نوع نگاه مردم به هنر ، همان گونه که در نوع نگاه شان به همان فروشگاه زنجیره ای ست که مشارکتی در معماری آن ندارند ، مصرفی ست . کم دیده ایم که چند نفر قبل از ورودشان به یک فروشگاه لحظه ای مکث کنند و در مورد معماری فروشگاه گپ بزنند ، بلکه همه ذهنشان پر شده است از اینکه مدهای جدید داخل فروشگاه را خریداری کنند و مصرف کنند ؛ همین !
چه تاثیری این مصرف گرایی بر هنر می گذارد؟ و اینکه هنر چه رسالتی در برابر این امر دارد؟
با یک مثال شروع کنم : وقتی مردم روبه روی تلویزیون می نشینند و اخبار می بینند ، در اتمام هر خبر یک شکاف بزرگ بین بیننده و خبر به وجود می آید ، و این چیزی نیست به جز آماده شدن برای خبر بعد ، چرا که خبر دارد مصرف می شود و بعد از دو ساعت کل آن اخبار فراموش می شود ، چون اخبار جدید تا چند دقیقه ی دیگر … . شعر امروز هم از این قاعده مستثنا نیست و این باعث انبوه نویسی می شود . در فیسبوک شاعرانی هستند که هر روز شعر می گذارند و مگر در یک سال چقدر شعر می شود گفت ؟ مگر چقدر فضای تجربه نشده وجود دارد که روزانه هزاران قطعه شعر نوشته می شود ؟ تاًثیر این مصرف گرایی ، انبوه نویسی است .
شعر اجتماعی چیست ؟ و آیا شاعر به صرف پرداختن به مقولاتی مثل فقر ، فحشا ، ظلم و امثالهم ، شعر اجتماعی گفته است ؟
ما امروزه جامعه شناسی قرن ششم و هفتم را می توانیم از دریچه ی حتا غزل عاشقانه ی سعدی و حافظ بررسی کنیم .
فرض کنید با این نقاشی روی کاغذ رو به رو می شویم : دختری که شاخه ای گل به سمت پسری می کشد . در برخورد با این نقاشی می گوییم خب این یک نقاشی بسیار کلیشه شده و کارت پستالی است . و حق داریم . ولی اگر همین نقاشی را به صورت گرافیتی در خیابانی پر رفت و آمد روی دیوار ببینیم ، خود به خود موتور پوینده ی آن فعال می شود و شکلی از کنشی اجتماعی به خود می گیرد. چرا که یک برخورد عاشقانه در ملاء عام قرار گرفته است ؛ و دیوار پس زمینه ای تاثیرگذار بر این نقاشی است ، چنانکه صفحه ی کاغذ نبود . و مثال های دیگر. پس نمی توان گفت با پرداختن صرف به موضوعاتی که گفتی ، شعر اجتماعی سروده ایم . این هنرمند است که باید استراتژیستی بزرگ باشد و بداند در کدام موقعیتِ متنی ، چه عناصری را لحاظ کند .
شاعرانی هستند که در شعرهاشان همه را به جنگ و کشتن دعوت می کنند ، بعد مخاطب باید پشت کلمات آنها به دنبال صلح بگردد ، مثل فرمانده ای که از صبح تا شب به سربازها آموش تیراندازی می دهد ، و بعد در کلاسی انسان دوستانه آنها را به صلح دعوت می کند ؛ یعنی یک تناقض مضحک و حل ناشدنی .
در شهری زندگی می کنیم که در آن گویش های متفاوتی وجود دارد . آیا این گویش ها می تواند تاثیری بر شعر شاعران شهرمان داشته باشد ؟ در نمایی کلی تر ، گویش چه کمکی می تواند به شعر گفتن به زبان معیار کند ؟
من این مدت دقت کردم ، شاعرانی که به دلیل جغرافیایی و اقلیمی در خطه ای از کشور زندگی می کنند که دارای لهجه و گویش هستند ، نسبت به شاعرانی که تنها به یک زبان شعر می نویسند ، اگر نگویم موفق تر ، متفاوت تر عمل می کنند . چرا که با ترجمه ی گویش و لهجه ی خود و عناصر زیست بومی و حتی رسوم و آئین ها در ذهن و زبان شان ، این همانی هایی با زبان معیار به وجود می آید که باعث ورزِ زبانی و لحنیِ متن شان می شود و دچار یک دستی های فضایی و زبانی نمی شوند .
خلاصه بپرسم : وضعیت شعر بهبهان را چطور می بینی ؟
بهبهان شاعران و هنرمندان خوبی دارد و شهر هنر پروری ست . وضعیت شعر بهبهان را الان نمی دانم چون بعد از تعطیلی جلسات شعر همدیگر را کم می بینیم .
جلسات شعر چرا تعطیل شد ؟
خب دلایل متعددی دارد . اداره ی ارشاد که شاعران را از خود طرد کرده آنهم به دلایل غیر هنری . دلیل بعدی که نمی خواهم زیاد به آن دامن بزنیم خاله زنکی و عمو مردکی بازی های برخی دوستان است که امیدوارم به نفع هنر و شعر خود از این موارد دست بردارند . به نظرم کسی و کسانی که می خواهند سربه تن هنرمند نباشد برای شان بهتر از این نمی شود که هنرمند هنرمند را بزند ؛ به قول حسین منزوی : چون موریانه بیشه ی ما را ز ریشه خورد / کاری که کرد تفرقه با ما ، تبر نکرد
رابطه ی هنرمندان و بالاخص شاعران با متولیان دولتی هنر در شهرمان ، مثلا اداره ی ارشاد ، چگونه باید باشد ؟ از دید تو ، اداره ی ارشاد چه وظیفه ای در قبال شاعران و هنرمندان دارد ؟
با این وضعیت فعلی به نظر من هیچ بستری به هنرمندان داده نمی شود ، مگر اینکه مسئول مربوطه ی هنر، خودش هنرمند باشد . من نمی فهمم آیا می شود من به عنوان کسی که هیچ از مهندسی مکانیک نمی دانم ، باید بروم و سرپرست یک تیم مهندسی بشوم ؟ شرایط ما هم همین است.
به عنوان سوال پایانی ، شعر را تا کجا ادامه می دهی ؟ آیا هدفی داری که با رسیدن به آن هدف دیگر ننویسی؟
هدف ام که هربار بعد از نوشتن هر شعر و تکمیل شدن اش ، نوشتن شعر بعدی ست . نمی دانم هدف خاصی داشته باشم یا نه ، فعلن می خوانم و می نویسم بعضی وقت ها دانشگاه هم می روم ، ولی بیشتر به دنبال کلمات می دوم ، بعضی وقت ها هم کلمات دنبال من .
قی کنم هر چه واژه را من باز ، پی شعری نگفته می گردم
شاعر – این دزد ناشیِ کلمات – کیسه اش هرچه پر شود، خالی ست
شعری از عنایت چرزیانی :
دانه زنجیرهای پیوسته
دستبندم میان خون و جنون ، سینه ریزم صلیب وارونه
دانه زنجیرهای سربه هوا
دانه زنجیرهای پیوسته
مثل ابیات ممتد یک شعر ، صف کشیدند و آمدند اینجا
دانه زنجیرهای پیوسته ، ابتدا برف و انتها در مه
تله پا تی شده در این دفتر ، در شبی تیره
توی خون و رمه …. نعش من را کشان کشان بردند ، تله بر پا و تله بر پاها
تا تمام پرنده های جهان ، تا تمام درخت های جهان ، تا تمامی ابرهای جهان
توی آغوش من ببارند … آه
دانه زنجیرهای پیوسته ، می کشند از دو سو دو دست مرا
دانه زنجیرهای پیوسته! من چه بودم؟
حدیث غمناکی که دراین خانه مبتلا شده ام ، پنجه بر سطح خاک و خون بزنم
خیره در یک پرنده ی چوبی
سالها مثل گربه ای تنها
تایری شعله ور که می غلتم ، در خیابان کوچکی … در خون
زیر برفی که ناگهان بارید
مشت خاکستری به جا مانده ، پشت کرده به آن خیابان و ، شادی بچه انقلابی ها
دانه زنجیرهای پیوسته! من به تاریخ خود که می چسبم ، مثل یک ساعت شنی هستم
کاروانی شتر در آن جاری
نظم تاریخ را به هم بزنم توی این ساعت شنی حالا ؟
(ساعتم را اگر تکان بدهم
قونیه توی بلخ می ریزد ، کاروان اش اسیر رهزن ها)
*
دانه زنجیرهای پیوسته ، دانه دانه احاطه ام کردند
دانه دانه سفید و شیری رنگ
نه یکی شان اضافی است و نه کم
می درخشند و می رسند از دور ، مثل لبخند یک زن زیبا
*
زن زیبا از آن همه زنجیر
نعش سرد مرا جدا کرد و
دنده های مرا سوا کرد و
به موازات جا به جا کرد و
تار مویی در آن رها کرد و
مثل یک اسکله لب دریا … پشت این گریه ها رها کرد و…
با درود
از مصاحبه و جوابهای زیبای جناب استاد چرزیانی خوشم اومد…
جوابها جالب بود و تحلیل های چرزیانی عزیز
با مقایسه بهبهان با شهر خودم غبطه میخورم
بهبهان شهر هنرپروری است و دوستانی کهراز اونجا دارم همه ادمای هنر دوستی هستند….
ارزوی موفقیت
این مصاحبه ی کوچک، آینه روزگار و زندگی انسان امروز است.
که زنده یی و می بینی
درود
عنایت چرزیانی خواندمت
به نظرمن شاعران بهبهان بایداول
مشکلات بین خودشونوحل کنند
پله ی بعدی ارشادوجریانات دیگه است
وقتی شاعران این شهرالبته حساب خودموجدامیکنم
خودموشاعرنمیدونم
وقتی شاعرانی که به قولی بارشعورفرهنگی جامعه رو
به دوش می کشند
نمی تونندحداقل حداقلش دورهم جمع شن
وصحبتی داشته باشن
چه انتظاری می شه ازدیگران داشت
چه اتفاقات زننده ودور ازشانی توی انجمن قبلی
که تعطیل شدافتاد
شاعران ما باهم درگیری فیزیکی داشتند
حالادرگیری های لفظی پیشکش مون
دردل که زیاد
ولی همیشه گفتن
حقیقت تلخ
وتلخی ادبیات بهبهان
اینکه سعید کو؟
دلسوزتراز
(دکترسعیدمحمدحسنی)
توی تاریخ ادبیات این شهر
نبودونیست ونخواهدآمد
ازوقتی که سعیدازانجمن هارفت
اخلاق رفت
انسانیت رفت
شعر رفت
شاهدحرف های من توی همین گفتگوهست
کافیه گفتگو رو اون قسمت(خاله زنک و…)
روبخونید
ودرآخر
انجمنی هم باشه
سعیدنباشه
اون انجمن بودونبودش
واسه من یکیه
والا باز هم چه عرض کنم…
دانه زنجیرهای پیوسته
دانه دانه …
درود بر شعر و شعور و رفت
زبان قاصره ازگفتن
امیدوارم حرفاتون رو مثل چراغ روشن تو وجودم حفظ
کنف.وسخته هرچند به درک رسیدن
https://m.facebook.com/enayat.charziani?ref_component=mbasic_home_header&ref_page=%2Fwap%2Fhome.php&refid=7
اکانت فیسبوک اینجانب
کانال ارتباطی با هم….
ممنون از نظر لطف دوستان
به زودی گزارش نشست نقد و بررسی غزل معاصر و نکات ایراد شده توسط من حقیر،به وب سایت ارسال می شود