سال 73 که برای کارهایی دانشجویی گه گاهی به اداره دانشجویان شاهد و ایثارگر دانشگاه رفت و آمد داشتم، مرد میان سالِ جمع و جوری را میدیدم که در یکی از اتاقهای آن اداره(همان اتاق روبروی مدیریت امور اداری فعلی دانشگاه شهیدچمران اهواز) نشسته بود و اغلب یکی دو نفر دانشجو و غیر دانشجو کنارش بودند و معمولا سر در کتاب و روزنامه داشت و همزمان به رادیوی کوچکی که روی میز گذاشته بود گوش میداد. خیلی به کارمندان شبیه نبود. حرف زدن، سواد و معلومات و رفتارش بسیار فراتر بود. مخصوصاً که هر روز بعضی اعضای باسابقه هیأت علمی را میدیدم که به دیدارش میآمدند و دقایق بسیاری با او هم سخن میشدند. مدیران دانشگاه به ویژه مدیر وقت آن اداره آقای دکتر ولیاللهشجاعپوریان هم خیلی ملاحظه او را داشت و به شدت احترام میکرد.
کمی بعد فهمیدم که این کارمند خاص، دانشجوی دهه 40 در دانشگاه صنعتی شریف(آریامهر سابق) بوده و بعد به خاطر فعالیت سیاسی به زندان افتاده، اخراج شده، دوباره در اهواز دانشجو شده ولی رها کرده و در انقلاب فعال بوده، سالهای نخست جنگ مسوولیت مهمی داشته و خلاصه سوابق کمنظیر انقلابی و مبارزاتی دارد و آدمهای مهم مملکتی او را میشناسند و … اما برایم سوال بود این آدم با چنین موقعیتها و پیشینهای چرا شده است کارمند قراردادی یک اداره جزء در دانشگاه؟! نتوانسته یا نخواسته یا مشکلی داشته و او را به کار نگرفتهاند؟
پاسخ این پرسش را خودش بعدها اینطور داد: «من در خودم نمیدیدم و نمیبینم که مسولیتی بپذیرم!! نخستین پُستی که پس از انقلاب به من پیشنهاد شد استانداری بود و من نپذیرفتم» …. به دنبال آشنایی بیشتر، دیدم که این مردِ مختصر چقدر اهل اندیشه و مطالعه است. در سال های دانشجویی که تهران بوده، در جلسات علمی و فرهنگی و مذهبی بزرگان ادبی و فرهنگی و دینی شرکت کرده بود و با بعضی هم سخن هم شده بود. یک بار از خاطرهاش از شرکت در جلسه استاد جلالالدین همایی میگفت که برای من خیلی جذاب و جالب و شبیه رویا بود و از شرکت در نشستهای حسینه ارشاد و سخنرانیهای دکتر شریعتی و شهیدمطهری و آیتالله طالقانی و مهندس بارگان و…. میگفت. آقای «ماندنی جهانتاب» گذشته از مطالعات سیاسی، مطالعات متفکرانهای در حوزه دین داشت. مکرر قرآن و نهجالبلاغه میخواند، تأملات دقیقی در حوزه تاریخ اسلام و سیره معصومان داشت. حتی ادبیات میخواند و یکی دو بار چند غزل به من نشان دادکه خودش سروده بود. گاه به فراخور موضوعی بحثی جذاب میکرد و بعضی مواقع کار به جدال هم میکشید و ممکن بود نسبت به طرف مقابل تند هم بشود. امّا این موجب نمیشد بار دیگر سراغش نروی و پای صحبتش ننشینی.
اکنون ماندنیِ جهانتاب از میان ما رفته و به برادر شهیدش پیوسته است، دوست دارم به طور مشخص به چند ویژگی اخلاقی و رفتاری او اشاره کنم تا هم ادای دینی کرده باشم به مردی که طی سالها آشنایی به اندازهی استادی بر من و امثال من تأثیر مثبت و مفید اعتقادی- اخلاقی و سیاسی داشته است و هم آرزو کنیم و بخواهیم این ملکات اخلاقی در وجود ما نیز بیش از پیش فرصت ظهور یابند و در زندگی به کار آوردشوند:
- ماندنی جهانتاب تشنهی دانستن و آموختن بود و بیشتر شنونده بود تا گوینده. به محض اینکه دوستی را میدید به شوخی و جدی میگفت: بده بیا، خبر بده! مطالعات گسترده اش نیز از سرِ میل بسیار به دانستن بود و خودش را «عقل کل» نمیدانست.
- قدرتِ «نه» گفتن داشت. حتی اگر ممکن بود دوستی از نه گفتنش برنجد. دنبال مقام و منصب نرفتنش هم با این نه گفتن ملازمت داشت؛ البته در مورد دانشجویان شاهد و ایثارگری که برای مشاوره پیشش میرفتند و اغلب درخواست حمایت خاص داشتند اینطور نبود؛ میگفت: دلم میگوید کارِ تو را دنبال کنم ولی عقلم میگوید اینجا حق به دست تو نیست، اگرچه گاه نمی توانست حریف دلش شود.
- نسبت به هر کس حتی مخالف خود و یا کسی که از او بد گفته بود، انصاف داشت؛ یادم هست وقتی داستان دستگیر و زندانی شدنش را توسط ساواک تعریف میکرد، از برخی زندانبانها و و حتی افراد ساواک با انصاف حرف میزد. یک بار هم گفت: وقتی از زندان آزاد شدم رییس دانشگاه آریامهر(که گویا پروفسور رضا بوده)، مرا خواست و کلی محبتم کرد؛ گفتم پول ندارم، مبلغی به من داد گفت برو کبابی روبهرو ناهار بخور و بعد برو شهرستان سری به خانواده بزن و بیا درست را بخوان و…
- زبان پاکی در گفتگو داشت، هیچگاه توهین و ناسزایی در مورد هیچکس از زبان او شنیده نشد. چند سال پیش، از ماجرای تخلیه خانهاش که به دستور یکی از روسای وقت دانشگاه با برخوردی ناپسند و در نبودِ خودش مواجه شده بود، به زبان گلایه درد دل میکرد اما ذرهای بدکلامی و توهین و ناسزا در سخنش نبود فقط میگفت دخترم تنها بوده و ترسیده بود و من به دنبال پیداکردن خانه بودم و…!
- جهانتاب به شدت از تملق گفتن و تملق شنیدن بیزار بود. میگفت: یک بار پس از پایان جنگ به اتفاق گروهی از مدیران دانشگاه به دیدار آیتالله هاشمی رفسنجانی که رییس جمهور بود رفتیم، یکی از همراهان که مسوولیتی هم داشت شروع به دستبوسی کرد و در اظهار احترام خیلی زیاده روی کرد و من معترض شدم که این چه کاری است؟ او معتقد بود اگر این احترامها از حد متعارف بگذرد ممکن است موجب اشکال در آن فرد شود و دیگر امکان اعتراض به او و انتقاد از او میسر نشود ولو اینکه آدم شایسته و قابل احترامی هم باشد.
- به مال و مقام دنیا بیتوجّه بود و از امکانات دولتی(جز همان خانه سازمانی که مثل بقیه چند سالی در اختیارش بود) استفاده نکرد در حالی که میتوانست مثل بسیاری دیگر که در حد و اندازه او نبودند، از امکانات بسیاری در زمینههای مختلف استفاده کند. او حتی تا آنجا که میدانم خانهای هم نداشت.
- شجاعت و صداقت داشت و چون چیزی نمیخواست و منفعت شخصی را دنبال نمیکرد، اعتراض و انتقادش مؤثر و خالی از تزویر و تظاهر بود.
- در عین ساده زیستی و ایمانِ محکم به دین و اخلاق و پایبندی به دیانت، به شدت از ریا و تزویر و تظاهر پرهیز داشت و گاه به شیوه ملامتیان برای گریز از ریا ممکن بود دوستان و نزدیکان را هم بنجاند.
- بسیار مهربان و عاطفی بود. در پیگیری کار دانشجویان اگر احساس میکرد این کار باید انجام شود تا حصول نتیجه از پای نمینشست. به فرزندان شهیدان به ویژه خیلی محبت داشت و میگفت خلاء نداشتن پدر را با هیچ کاری نمیتوان برای اینها پُر کرد.
- در همهی این سالهایی که او را میدیدیم و شناخته بودیم دَمپایی به پا میکرد؛ برخی این کارش را ناشی از شلختگی و بعضی هم شاید نشان ساده زیستیاش میدانستند؛ امّا گویا به خاطر مشکلات ناشی از شکنجه شدن در زندان ساواک دچار عوارضی شده بود که راه رفتن با کفش را برایش دشوار کرده بود و دیگر از ویژگیهای رفتاری او شده بود؛ این کارش گاه او را در نظر من شبیه بِشر حافی(زاهد و عارف سده دوم هجری) جلوه میداد و انتقادها و اعتراضهای گه گاه رندانهاش از برخی مسوولان نیز بُهلول عاقل را به یاد من میآورد که بیتوجّه به جاه و مقام افراد بر سر اصحاب قدرت زبان به اعتراض و انتقاد میگشود.
- از شهرت به شدت گریزان بود. من حدود پنج سال با ایشان همکار بودم و مراسم مختلفی هم در اداره برگزار میکردیم به علاوه، در نشستهای دوستانه منزل و بیرون منزل نیز ایشان را زیاد ملاقات کردم، هیچگاه نتوانستیم با او عکسی به یادگار بگیریم! همواره از اینکه در مقابل دوربینی قرار گیرد ابا داشت! هرچند این کارش را نپسندیدم ولی در راستای شهرت گریزیاش قابل احترام و توجیه است.
- در عین حق طلبی و حق گویی، هیچگاه زبان به تأیید صد در صدی جریانی یا کسی(حتی دوستانِ بسیار نزدیکش) نمیگشود؛ همیشه نوعی احتیاط را در داوریها رعایت میکرد.
- زندگی کردن شبیه به شادروان جهانتاب آسان نبود چون لازمهاش گذشتن از بسیاری چیزها و موقعیتها بود از این روی چنین زیستی مطلوب بسیاری افراد هم نمیتوانست باشد، بدین جهت جهانتاب واقعاً مثلِ هیچکس نبود. او با خدا معاملهای عاشقانه کرده بود که این «زندگیِ خاص» بهایش میتوانست باشد.
به قلم منوچهر جوکار مدرس دانشگاه