این روزها به طور مداوم صدای پیامک گوشی! توجهم را حسابی جلب کرده است !!خدا خیرشان دهد٫فرستندگان پیام را میگویم!چون به ذهن درگیرمن روزشمارتقویم را یادآورمیشوند:«ایام شهادت حضرت زهرا«س»تسلیت باد ازطرف مهندس… «یوم الله ۲۲بهمن مبارک باد ازطرف جناب دکتر….
خدای من!!!چقدرمهم شده ام که آقای مهندس وجناب آقای دکتر برای من پیام فرستاده اند. صدای جیغ های ممتدی مرا به ناگاه از کلبه ی افکارم بیرون میکشاند!!پیرزن فرتوت و مریض احوال همسایه مان دارفانی را وداع می گوید و جیغ های ممتد وابستگان گویای این خبر ناگوار می باشد!به رسم ادب و همسایه داری؛همراه جماعت عزادار درمراسم تشییع جنازه حاضرمیشوم ؛دربین تشییع کنندگان چهره های آشنایی رامیبینم که کمی قبل تر؛پوسترهای آنان را بر در و دیوارهای این شهردیده ام!!!جناب دکتر… آقای مهندس….. و بازهم برای چندلحظه وارد کلبه ی افکارخودمیشوم:خداخیرشان دهد!!!جناب دکتر……. آقای مهندس…..رامیگویم آمده اند برای تسلی دل داغ دیدگان.
غروب است و خریدن کتابی تحت عنوان«امیدها وآرزوهای شهرخسته ی من»مرا به خیابان میکشاند؛افسوس که هیچ کتاب خانه و یاکتاب فروشی کتاب موردنظر مرا ندارد!به ناچار راه خانه را درپیش میگیرم!!!!درمیان هیاهوی گنگ خیابان!صدایی مرا به سمت خود فرا میخواند؛دقیق که میشوم!منبع صدا رامیتوانم تشخیص دهم؛!!صدا ازبلندگوهای مسجدمحل خودمان است؛!کسی !!جناب دکتر…. آقای مهندس…. رابه صحبت باهمشهریانش فرامیخواند!!!خدای من!!!!!همه جا حضور پررنگ این عزیزان را میتوانم ببینم: هم زبان فصیح برای درد و دل کردن و هم گوش شنوا برای شنیدن!!درد ودل کردن وگفتن از شهری که سیلی خورده ی محرومیتهاست!!!و ناجی ها قول داده اند که غبار اندوه و محرومیت را از لباس تن این شهر بتکانند!!!!خدا خیرشان بدهد!!!!!
ناجی ها را میگویم:جناب دکتر……. آقای مهندس…. و باز فردایی دیگر میرسد و من گام در خیابان فردا میگذارم وشاهد عبور پرشوکت و پرهیاهوی کارناوالهای جناب دکتر و آقای مهندس میشوم!!! از دور دستی برای ناجی های شهرم تکان میدهم و یکپارچه زبان میشوم و بابغض وامید میگویم :
« مرا در بهارستان به یاد آور»
نوشته ی زهراباقرزاده.
سر و صدا ، شعار ، تبلیغات و شادی هیچ اشکالی ندارد، حتی بستن خیابان به این بهانه ها هم هیچ اشکالی ندارد.
فقط کاش …
یادداشت بسیار خوبی بود. متشکر از نویسنده.