در بخش نخست گفتگو با آقای حسین اسلامی، به معرفی مختصری از ایشان پرداختیم و در ادامه گفتگو، ایشان به حال هوای بهبهان در گذشته و مبارزات شکل گرفته در بهبهان و همچنین به نقش مهم و پررنگ شهید بخردیان در مبارزات بهبهان اشاره کرده، در ادامه، سایر مباحث مطرح شده در این گفتگوی شنیدنی آمده است :
خب وارد مسائل انقلابی انقلاب می شویم
جا دارد یاد مرحوم آقای سیدان را گرامی بداریم که یکی از افرادی بودند که عمرشان را برای انقلاب گذاشتند.
مرحوم سیدان مسئول کشف استعدادهای جوانان در دبیرستان ها شدند. افرادی که آقای سیدان پیدا کردند هسته های گروه ضربت شدند. افرادی همچون شهید جمعه رجبی ،قنبری ،شهید جواد صادقی و دیگر عزیزان.
این عزیزان مسئول گروه فرهنگی شدند و کتاب ها را به روستا ها می بردند و در مساجد تقسیم می کردند و رابطی بودند بین جوانان روستا و شهر و در خود بهبهان هم در بین کتابخانه ها ارتباط برقرار کردند و همچنین در کار های انقلابی و تخریب و بمب گذاری هم شرکت می کردند.
به عنوان مثال خبردار شدند که در یکی از مدارس یکی از مامورین آگاهی دوتا از دختران مدرسه را بخاطر داشتن روسری کتک زده است،خبر را به شهید بخردیان رساندند و ایشان هم گروه ضربت را اعزام کردند و به گونه ای آن مامور را مورد ضرب و شتم قرار دادند که خود مامور متوجه شد این کتک سزای کتک زدن دختران مدرسه بوده است.
برای کسانی که در شهر و برای مردم رعب و وحشت ایجاد می کردند توسط گروه ضربت در خانه هایشان رعب و وحشت ایجاد می شد.البته ناگفته نماند که این کار را به گونه ای انجام می دادند که به اعضای خانواده صدمه ای وارد نشود. مثلا وقتی در کیوسکی در نزدیکی کلانتری ۲ واقع در میدان مراحل که مردم را سرکوب می کردند توسط شهید جمعه رجبی بمب گذاری شد به گونه ای بود که به هیچ کس حتی خود اعضای کلانتری هم آسیبی وارد نشد و فقط هدف ایجاد رعب و وحشت برای رژیم بود.یا به طور مثال در سال ۵۷ قرار شد که به طور همزمان در نزدیکی ۴ نقطه حساس بهبهان بمب گذاری شود ، با انجام این کار مردمی که توسط امیری و داودی سرکوب شدید می شدند و دچار رعب و وحشت شده بودند جرات و جسارت بیشتری پیدا می کردند. در یکی از شب ها و در سکوت بهبهان توسط افراد انقلابی که یکی از آنها شهید جواد صادقی بود این انفجار ها به وقوع پیوست. هدف از این انفجارهای همزمان فقط جنگ روانی بود. اثر این کار به اندازه ای بنیادی و مثبت بود که کمونیست ها اعلام کردند که این انفجارها توسط آنها صورت گرفته است. ویا در جایی دیگر که هدف تخریب حزب رستاخیز بود و مسئولیت این کار بر عهده آقای محمد حسنی بود که پشت دیوار حزب رستاخیز و در محل فرورفتگی یکی از آجرها مواد منفجره را قرار دادند و انفجار به هر شیوه ای که بود انجام شد و بعد از آن تمامی مردم بهبهان در میدان معلم کنونی دور هم جمع شدند و می دانستند که هدف این انفجار تخریب مرکز حزب رستاخیز بوده، و یا آتش زدن ماشین رئیس شهربانی که توسط نیروی جوانی به اسم شهید جواد صادقی انجام شد و به یقین می توان گفت این جوان به اندازه ای شجاع بود که از ساعت ۱۲ تا پاسی از شب را در بین قبرهای همجوار مقبره آقای مرتضوی، نزدیکترین مکان به منازل پلیس بود خوابید و منتظر ماند تا بالاخره کار خود را انجام داد و ماشین را منفجر کرد.
جا دارد که نام و یاد این شهید عزیز که بعد ها در جنگ و دفاع مقدس شهید شدند را گرامی بداریم و چه بسا کارهای بزرگ و مهمی را که ایشان برای بهبهان انجام دادند.
تمامی این برنامه ها را شهید بخردیان طراحی می کردند واین تصمیمات درجلسات محرمانه ای توسط شهید بخردیان،آقای سیدان،آقای فرهنگ،آقای زارعی،آقای محمدحسنی وبعضی دیگر از انقلابیون مبارز اتخاذ می شد.
امیری و داودی بسیار خشن و بی رحم بودند، هرکدام از جوانان و انقلابیون که بازداشت می شدند و هرجا از اعضای بدن این عزیزان را که بدست می آوردند را با دندان گاز می گرفتند. شهید بخردیان فرمودند گروه منصورون عملیاتی دارند و می خواهند داودی را ترور کنند و ما باید اسلحه را فراهم کنیم.شهید بخردیان در آن روزها در روستای امام حسن(ع) که در مسیر دیلم قرار دارد سخنرانی می کردند و از همانجا مواد منفجره، اسلحه و کلت تهیه می کردند. برای این کار هم دو اسلحه بسیار پیشرفته را تهیه کردند که این دو اسلحه را در درب یک تاکسی جاسازی کردیم.در آن زمان در مسجد محل ابوعلی سخنرانی بود که ما بعد از سخنرانی آن دو اسلحه را به منزل آقای جهانتاب بردیم، وقتی وارد منزل شدم متوجه شدم که آقای محسن رضایی هم در آنجا حضور دارند. قرار بر این بود که خود آقای محسن رضایی این ترور را انجام دهند، بنده گمان کردم که آقای محسن رضایی با کلت آشنایی لازم را ندارند،تا کلت را باز کردم و خواستم نحوه استفاده را برای ایشان توضیح دهم ایشان کلت را از بنده گرفتند و متوجه شدم که ایشان خود برای این کار ورزیده هستند. عصر همان روز عملیات ترور انجام شد.
چند سال پیش که آقای محسن رضایی به بهبهان آمدند فرمودند که آقای اسلامی هنوز هم از آن کلت ها دارید؟
در اینجا جا دارد مجدداً یاد و خاطره شهید بخردیان را گرامی بداریم، روحانی انقلابی که ساواک هم هیچ وقت به فعالیت و مبارزه پنهان ایشان پی نبرد و ایشان هیچ وقت دستگیر نشدند. بنده هم همانند ایشان هیچگاه بازداشت نشدم.شهید بخردیان خطاب به بنده فرمودند که یک روز از طرف ساواک نزد بنده آمدند و سوال کردند آقای اسلامی چگونه فردی است؟ بنده هم گفتم که ایشان فردی بی سواد است و فقط برای کودکان از خرس و جنگل و کفتار داستان می گوید و از نظر علمی هیچ گونه اطلاعاتی ندارد.شهید بخردیان به بنده فرمودند که خدایی نکرده غیبت نباشد که در مورد شما اینگونه صحبت کرده ام و هدف از این کار این بود که نسبت به شما حساسیتی نداشته باشند.
مخفی کاری های شهید بخردیان فوق العاده قوی بود،مثلا تاسیس صندوق قرض الحسنه محمدیه آن هم در زمان شاه کار بزرگی بود.
ایشان طبقه بالا مدرسه آقای سید محمد حسین که نزدیک به امامزاده است، یک اتاق را به عنوان دفتر کارشان در اختیار داشتند و تمامی مواد را در این اتاق جمع آوری کرده بودند.علی رغم اینکه ساواک مرتب به ایشان سرکشی می کرد ایشان شجاعانه برخورد می کردند و حتی آنها را به بازی می گرفتند. ایشان کارهایشان را در یک پوشش خاص و محرمانه و زیرکانه انجام می دادند به طوریکه مردم گمان می کردند کار ایشان در حد یک روضه و مداحی است. حتی به اطرافیان خود نیز سفارش می کردند که اسرار را حفظ کنند و یکی از اطرافیان ایشان که منجر به لو رفتن یکی از اسرار شد بود را از گروه خود به طور کامل حذف کردند.
تشکیل هسته ها به صورتی بود که هسته ۴ نفری، هسته ۴ نفری دیگر را نمی شناختند و از همدیگر هیچ گونه اطلاعی نداشتند زیرا در صورت لو رفتن یک هسته ممکن بود دیگر هسته ها نیز لو رفته و هدف اصلی به سرانجام نرسد.
در مجموع باید گفت که وقتی انقلاب را ارزیابی می کنیم نیروهای جوان و مومن انقلابی این شهر نقش موثری را در قبل و بعد از انقلاب و در جنگ داشته اند و دین خود را ادا کرده اند.
خاطره:
۱- در یکی از شب ها که در مسجد شرعی واقع در محل آب استخوانی ها برای کودکان داستان نخودی حاکم را می گفتم در حین داستان یکی از مامورین آگاهی وارد شد، بنده نمی دانستم که داستان را چگونه ادامه بدهم اگر ادامه داستان را به صورت واقعی می گفتم شرایط نامساعد می شد واگر هم نمی گفتم کودکان اعتراض می کردند، با زیرکی ادامه داستان را به سمت و سوی جنگل و حیوانات بردم که کودکان هم اعتراض نکنند، بعد از داستان مامور بنده را به آگاهی برد و به خانمی که مسئول آگاهی بود گفت که ایشان متلک می گوید، خانم رئیس که برداشتش از متلک چیز دیگری بود با تعجب پرسید متلک؟ مامور گفت نه، ایشان داستان می گوید،خانم رئیس هم که فهمید من برای کودکان داستان می گویم گفت باید تعهد بدهی که از این پس قبل از اینکه بخواهی داستان بگویی باید بیایی و به ما اطلاع بدهی بنده هم این تعهد را دادم ،ماموری که بنده را بازداشت کرده بود مجددا گفت که خانم این آقا بجز داستان، قرآن را هم ترجمه و تفسیر می کند، خانم با تعجب گفت قرآن را ترجمه و تفسیر می کنی؟ مگه نمیدونی باید حضرت مهدی بیاد و این کار رو انجام بده؟ بعد دوباره دستور داد که مجددا تعهد بده که قبل از ترجمه و تفسیر قرآن هم بیایی و به ما اطلاع بدی بنده هم این تعهد را دادم.
۲- طبق دستور قرار بر این شد که هلیکوپتر اکتشافی شاهپور غلامرضا را آتش بزنیم.این هلیکوپتر در استادیوم ورزشی نزدیک به جاده گچساران به زمین می نشست.تحقیقات بعمل آمد که این هلیکوپتر یکی از هلیکوپتر های تحقیقاتی پروازی است که متعلق به شاهپور غلامرضا می باشد.به همراه آقای سیدان و آقای فرهنگ در قالب یک تیم پیاده روی با دوربین در اطراف استادیوم مستقر شدیم و ارزیابی کردیم که نگهبانان چند نفر هستند،چه کسانی هستند و چه امکاناتی دارند. قرار بر این بود که نگهبانان را با طناب ببندیم و به صورتی که هیچ آسیبی به آنها نرسد یک نفر مسئول شکستن شیشه های هلیکوپتر بود یک نفر دیگر هم آماده ریختن بنزین یک نفر دیگر آماده ی به آتش کشیدن و نفری دیگر هم مسئول حفظ موقعیت بود.هدف از آتش زدن این هلیکوپتر برد خبری بالایی بود که داشت و حتی ممکن بود در شبکه ی BBC و دیگر شبکه های جهانی مطرح شود.
شب عملیات همه چیز آماده بود و ما به عنوان ارزیابی کننده موقعیت جلو آمدیم که بررسی کنیم نیروهای امنیتی در چه شرایطی هستند، متوجه هجوم یک گله سگ شدیم و از آنجا که بنده در این زمینه کمی تجربه داشتم لباسم را بیرون آوردم و دور سرم چرخاندم سگ ها شروع به سر و صدا کردند و به هر شکلی که بود پراکنده شدند ولی عملیات لو رفت و نگهبانان حساس شدند ،بعد از گذشت چند روز مجددا شروع کردیم به ارزیابی موقعیت که آیا نیروهای امنیتی از عملیات و لو رفتن آن خبردار شده اند یا نه که متوجه شدیم لو نرفته و بعد از گذشت دو سه شب که مجدداً برای اجرای عملیات رفتیم متوجه شدیم که هلیکوپتر پرواز کرده و از آن مکان رفته بود و هیچ اثری از هلیکوپتر و حتی چادرهایشان هم نبود.به هر حال خواست خدا بر این بود که عملیات انجام نشود .
با آرزوی موفقیت در تمامی مراحل زندگی و با تشکر از وقتی که در اختیار ما گذاشتید.