6 اردیبهشت 1403
از سال ۱۳۹۱
مرحوم جمشید بافنده پور

بزرگداشتی برای یک مدیر بهبهانی // در سوگ بزرگمردی که خود را خادم مردم می دانست

درود خدا بر تمامی مردان و زنان خدومی که برای این سرزمین جان نثار نمودند و هیچ گاه دست از خدمت مردم بر نمیدارند و حاشا که بتوان گفت روزی خستگی بر ایشان عارض گردد و اینان همان کسانی اند که بندگی رب را در خدمت صادقانه به خلق می دانند و توشه آخرت خود را دعای مردم می دانند و بس . همان بندگان صالحی که هیچ کس از ایشان ناراضی نبوده و نیست و نامشان به نیکی ورد زبان است چرا که در هر دیاری قدمشان می رسد منبع خیرات و برکات می شوند و مشکل گشای مردمند .

در این روزهای پاییزی بهبهان که نه بلکه خوزستان داغدار یکی از این گلهای بهاریست . کسی که وجودش را وقف مردم نمود . رئیسی که هیچگاه بر پشت میز ریاستش ننشست تا مبادا مردم برای رسیدن به او اندکی معطل شوند. رئیسی که درهای محل کارش هیچ گاه بر روی کسی بسته نمیشد . رئیسی که برای مردم همت نمود تا خدا و خلق خدا خشنود شوند … بدون هیچ چشمداشتی . برای ریاست و مدیر کلی حریص نبود . حسرت مال دنیا را نمیخورد . جا و مکان خدمت برایش مهم نبود بلکه خود خدمت را مقدس می دانست .

او رئیسی بود لایق و مدبر اما در لوای کارمندی ساده . اقتدار او چشم گیر بود و عالمی بود با عمل. او کسی نبود جز مرحوم مغفور کربلائی جمشید بافنده پور رئیس اداره ثبت اسناد و املاک شهرستان آبادان و رئیس سابق اداره اسناد شهرستان ماهشهر .

یکی از گلهای سرسبد بهبهانی ها که از قضای روزگار مدت بسیاری بود که بهبهان از نعمت وجودش بی بهره بود اما باز هم برای همشهری هایش منبع خیرات و مبرات بود . هرچه از او بگویم کم گفتم . در یک سالی که افتخار تلمذ محضر آن مرحوم فقید را داشتم چه درسهایی که فرا نگرفتم و براستی بهترین این درسها مردم داری بود . چه روزها که تا پاسی از شب در اداره مشغول به خدمت بود و از آسایش خود برای مردم می گذشت .

مرحوم بافنده پور یک مرد تمام عیار ، استوره ی اخلاق و ادب ، انسانی با شرف و خویی الهی داشت . به چشم خود می دیدم که حق الزحمه کارشناسی های قضایی خود را استفاده نمی کرد و در دم آن را به مستمندان انفاق می کند . به چشم خود دیدم که کفش خود را به کسی داد که پای افزار نامناسبی داشت . وقتی به زیارت ائمه اطهار مشرف می شد با ارسال پیام یا تلفن خود را نائب الزیاره می دانست . او هیچ چیز برای پنهان کردن نداشت ، او همانطور بود که می نمود .

همین بس که در سوگش مدیران ارشد استانی و کشوری و لشکری گریستند و جامه ی نیلی به تن کردند . پرواز کربلایی جمشید تنها خانواده ثبت اسناد را داغدار نکرد بلکه تمام کسانی که برای این خطه خدمت می کنند از هجرت او سینه ای پر درد داشتند و دارند و می توان گفت رحلت آن بزرگوار که برای من استادی فرزانه بود هیچ گاه جبران نخواهد شد و همچنین است برای همه ی دوستان او .

مرحوم بافنده پور علی رغم پیشنهادهای بسیاری که برای تصدی پست های بالاتر اداری به او می شد هیچ گاه منصبی را نخواست و شعارش این بود که می خواهم در استان خودم باشم و در همین خطه خدمت کنم . میگفت : اگر جای دیگر بروم زادگاهم را چه کنم . زندگی او برای ما سرلوحه ایست زرین .

مرحوم کربلایی جمشید در عین صلابت و والایی و معرفت شخصی بسیار افتاده و متین و مصداق این بیت بود که شاعر می فرماید:

افتادگی آموز اگر طالب فیضی       هرگز نخورد آب زمینی که بلند است .

از خداوند منان می خواهم روح بلند آن مرحوم را در فردوس برین جای دهد و صبر به خانواده داغدار بافنده پور عطا فرماید .

گفتم که چرا رفتی و تدبیر تو این بود

گفتا چه توان کرد که تقدیر همین بود

گفتم که نه وقت سفرت بود چنین زود

گفتا که نگو مصلحت دوست در این بود

روحش شاد و یادش گرامی .

بدینوسیله از تمامی دوستان برای آن مرحوم مغفور طلب فاتحه می نمایم .

    من ایشان را نمیشناسم، اما گویی فردی خوش رفتار و مردی عملگرا بوده اند. خدایشان رحمت کند. مدتها بود نشنیده بودم از مدیریت مردی اینچنین به نیکی یاد شود. اکنون به خودم میگویم پس میتوان مدیر با مدبر و با اخلاقی بود!!! آری این مقاله می گوید: میتوان شد!

    ضمن تشکر از سایت ارگانیان جهت توجه بجا نسبت به همشهریان عزیز و سپاس فراوان از مطلب زیبای آقای رافع در خصوص درگذشت آقای بافنده پور که بحق یکی از مفاخر معاصر بهبهان بودند که به جرات میتوان گفت در میان مدیران و بزرگان بهبهان جایگزینی برای ایشان نمیتوان متصور شد.
    روحش شاد و یادش گرامی

    بنده حدود ۲ سال در ماهشهر خدمت ایشان بودم و جز خوبی و بزرگمنشی چیزی از ایشان ندیدم.جمشید خان روحت شاد و یادت گرامی

    باسلام – اتفاقا من هم درشهرستان ماهشهرجهت کارثبتی مدتی به اداره ثبت مراجعه میکردم وپیشرفت کارم مطلوب نبودتاشنیدم آقای ریس اداره همشهری میباشدوبا مراجعه خدمت ایشان وباوجودی که آشنایی قبلی هم نداشتیم خودش مراهمراهی نمود وبه اتاق کارمندمسئول آمدوروش انجام کاررابه ایشان گفت وکارمن درهمان روز انجام شدوباچه متانت وشایستگی ولیاقت وکاردانی رفتارنمود که به بهبهانی بودنش مغرورشدم …خداوندایشان راغریق رحمت بی پایان خودکند.روحش شادوراهش پررهروباد……
    سعدیا مردنکونام نمیردهرگز- مرده آن است که نامش به نکویی نرود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

یک سال پیش